جهان ملک خاتون
غزل ها
شمارهٔ ۳۷۴: حکایتیست که با کس نمی توانم گفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حکایتیست که با کس نمی توانم گفت حدیث عشق تو درّیست می نیارم سفت ز صبر طاق شدم همچو طاق ابرویت به درد و ناله ی هجرانت تا که گشتم جفت گرم قرار نباشد به هجر نیست عجب میان آتش سوزان بگو که یارد خفت به هر بلا و ستم کز غمت رسید به دل بداد ترک سر و جان و ترک عشق نگفت رسید خیل خیالت به مأمن دیده به غیر صورت زیبای دوست پاک برفت چو قامت تو نرستست در چمن سروی گلی چو روی تو در هیچ بوستان نشکفت ز دست بیهده گو گویدم که ترکش کن نگوید این به جهان کس حکایتیست بگفت به هر طریق که باشد نشان ضربت عشق به هیچ روی نباشد ز مدعی بنهفت به تیغ غمزه و آن چشمهای مست ترا بریز خون دل عاشقان به زار که گفت جهان ملک خاتون