جهان ملک خاتون
غزل ها
شمارهٔ ۶۹: جان اگر هست یقین درخورت ای آب حیات
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جان اگر هست یقین درخورت ای آب حیات ای دو صد جان و جهان باد فدای کف پات دل ز ما بردی و جان نیز طلب می داری گر کنی میل بدین خیر چه به زین درجات گر گرفتار شب ظلمت هجران شده ام نیست بر صبح وصال توأم امّید نجات بیش از اینم به جفا از بر خود دور مکن که مرا هست بسی با تو ره از چند جهات گر دهی از لب شیرین خودم بوسی چند چه شود حسن رخ خوب تو را هست زکات بر سر ما قدمی نه ز سر لطف دمی زآنکه نقصان نبود سرو سمن بوی ز مات با طبیب دل پر درد بگفتم حالم گفت جز وصل دلارام نیابیم دوات گفتمش شربت نوشی بنویسم به لبت گفت آخر چه کنم چون نه به دستست دوات گر کنی میل سوی ما به نثار قدمت سر و زر را چه محل هر دو جهان باد فدات در شب عید رخت هر دو جهان کرده فدا همه شب نعره زنانیم به کوه عرفات گر گریبان وصال تو بیاریم به کف ندهم دامنت از دست به روز عرصات جهان ملک خاتون