کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    رابعه یک روز در وقت بهار

    شد درون خانهٔ تاریک و تار

    سر فرو برد از همه عالم بزیر

    همچنان میبود خوش خوش تا بدیر

    پیش او شد زاهدی گفت این زمان

    خیز بیرون آی وبنگر در جهان

    تا ببینی صنع رنگارنگ او

    چند باشی بیش ازین دلتنگ او

    رابعه گفتش که تو در خانه آی

    تا به بینی صانع ای دیوانه رای

    تا چه خواهم کرد صنع بحر و بر

    صانعم نقدست با صنعم مبر

    گر بصانع در دلت راهی بود

    در بر آن صنع چون کاهی بود

    چون کسی را این چنین راهیست باز

    از چه باید کرد بر خود ره دراز

    کعبهٔ جان روی جانان دیدنست

    روی او در کعبهٔ جان دیدنست

    گر چنین بینی جهان بین خوانمت

    ورنه نابینای بی دین خوانمت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha