کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    آن یکی قلاب را بگرفت شاه

    خواست تادستش ببرد پیش راه

    قلب زن مرد مرقع پوش بود

    از حقیقت ذرهٔ باهوش بود

    گفت با خانه بریدم این زمان

    تا نهم مالی که دارم در میان

    چون بسوی خانه بردندش فراز

    او مرقع برکشید و گشت باز

    برهنه استاد پیش شهریار

    گفت اکنون کار باید کرد کار

    زانکه این قلاب را از هرچه هست

    ماحضر قلبیست این ساعت بدست

    شاه گفتش از چه میگفتی دروغ

    گفت تا در دین نباشم بی فروغ

    عیب خود پوشیدم از بیم هلاک

    در لباس خاص بی عیبان پاک

    از چنین عیبی چو در روی آمدم

    زان لباس پاک یکسوی آمدم

    تا نه بیند کس مرقع در برم

    اهل دل را بدنگوید بر سرم

    گر شدم بد نام در پیش سپاه

    جانب آن قوم میدارم نگاه

    زانکه بد نامی ایشان خواستن

    کفرم آید کفر نتوان خواستن

    شاه را از راستی آن جوان

    وقت خوش شد عفو کردش آن زمان

    چند خواهی بود مرد ناتمام

    نه بدو نه نیک و نه خاص ونه عام

    چون قلم شو عشق را بسته میان

    پس بسر عشق بگشاده زفان

    زانکه گر نبود ترا با عشق کار

    تو خری باشی بمعنی بی فسار

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha