به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز
به جان رسید دل از عشوه های آن طناز
تطاول سر زلفس نمی توانم گفت
که کوتهست مرا عمر و قصه ایست ذراز
سرشکِ پرده در من ز عین غمّازی
بدان رسید که بر رو فکند مارا راز
چو دسترس نبود آستین کشیدن دوست
بر استانه ی او روی ما و خاک نیاز
دلم ز نرگش جادوی او حذر می کرد
خبر نداشت ز افسون غمزه ی غمّاز
خوش است یکدمه عیش ار زمانه دمساز است
ولی زمانه به یکدم نمی شود دمساز
ز روزگار شکایت نشاید ابن حسام
«زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز»
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.