حِسام خوسفی
غزل های خوسفی
غزل شمارهٔ ۸۸: زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زبس که می کند آن چشم فتنه بر من ناز به جان رسید دل از عشوه های آن طناز تطاول سر زلفس نمی توانم گفت که کوتهست مرا عمر و قصه ایست ذراز سرشکِ پرده در من ز عین غمّازی بدان رسید که بر رو فکند مارا راز چو دسترس نبود آستین کشیدن دوست بر استانه ی او روی ما و خاک نیاز دلم ز نرگش جادوی او حذر می کرد خبر نداشت ز افسون غمزه ی غمّاز خوش است یکدمه عیش ار زمانه دمساز است ولی زمانه به یکدم نمی شود دمساز ز روزگار شکایت نشاید ابن حسام «زمانه با تو نسازد تو با زمانه بساز» حِسام خوسفی