کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بیا ساقی ای محرم راز من
    حریف کهن عهد دمساز من
    از آن آتشین بادۀ لعل گون
    که از رشگ سازد دل لعل خون
    بمن ده که از خود خلاصم دهد
    گذر بر سر بزم خاصم دهد
    بیا ساقی ای مرهم درد من
    وفاگستر و ناز پرورد من
    ده آن می که مرهم نهد درد را
    کند آتشین گونۀ زرد را
    بده تا کنم چارۀ درد خویش
    کنم آتشین گونۀ زرد خویش
    بیا ساقی ایجان فدای تنت
    بود تا بکی سرگردان با منت
    از آن می که هوش از سر آرد بدر
    بده تا کشم یکدو رطل دگر
    مگر گیرم از عقل بیگانگی
    شوم ایمن از دشمن خانگی
    ز زندان تن پای بیرون نهم
    چو دیوانگان سر بهامون نهم
    بیا ساقی آن آب آتش وشم
    که ناخورده از بوی او سرخوشم
    بمن ده که با سردی روزگار
    نمی بینم آب دگر سازگار
    بیا ساقی آنکهنه اکسیر را
    که ذوق جوانی دهد پیر را
    بمن ده که چرخم ز جان سیر کرد
    بدور جوانی مرا پیر کرد
    بیا ساقی آن آب دیرینه سال
    که دهقان ورا پرورد در سفال
    بیار و سفال دل آئینه کن
    فرا یادم از عهد دیرینه کن

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha