سپهر مجد و معالی رضاقلی که هلال
بساغر تو خط مهجتی فداک سپرد
بهر زمین که زجام تو قطره افتاد
چه طعنه ها که ازو سلسبیل وکوثر برد
سه چار روز بود کز سپهر مینائی
تهی است ساغر این بندهات زصاف وز درد
تهمتنی کن و امشب از آن سیاوش خون
بطی فرست که گردم بفر رستم گرد
اگر که حفظ بدن واجب است اندر شرع
به چاره کوش که من بی شراب خواهم مرد