صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۹۲۱: تا کی غبار خاطر صحرا شود کسی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا کی غبار خاطر صحرا شود کسی؟ چون گردباد، بادیه پیما شود کسی می بایدش هزار قدح خون به سر کشید تا در مذاق خلق گوارا شود کسی اوضاع زشت مردم عالم ندیدنی است امروز صرفه نیست که بینا شود کسی روشندلی که لذت تجرید یافته است بیرون رود ز خویش چو پیدا شود کسی تا می توان ز آبله دست رزق خورد بهر چه خوشه چین ثریا شود کسی؟ آنجاست آدمی که دلش آرمیده است هر لحظه ای اگر چه به صد جا شود کسی حرف مقام قافله بارست بر دلش چون پیشتر ز کوچ مهیا شود کسی چون در حباب، موج پر و بال وا کند؟ در تنگنای چرخ چسان وا شود کسی؟ در چشم این سیاه دلان صبح کاذب است در روشنی اگر ید بیضا شود کسی تا می توان ز لذت دیدار محو شد بیخود چرا ز نشائه صهبا شود کسی؟ تا ممکن است زیستن از خلق بی نیاز راضی چرا به ننگ تمنا شود کسی؟ تا سر توان نهاد به زانوی خود، چرا منت پذیر بالش خارا شود کسی؟ می بایدش به خون جگر خورد غوطه ها تا از غبار جسم مصفا شود کسی؟ مژگان هنوز داد تماشا نداده است آن فرصت از کجاست که بینا شود کسی یک اهل درد نیست به درد سخن رسد خونش به گردن است که گویا شود کسی صائب بس است فکر خط و خال گلرخان تا کی سیاه خیمه سودا شود کسی؟ صائب تبریزی