صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۸۷۷: چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه خون که در جگر ماه و آفتاب کنی رخ لطیف چو گلرنگ از شراب کنی تو کز مکیدن لب نقل باده می سازی چه لازم است دل خلق را کباب کنی؟ به دامن تو غبار ملال ننشیند هزار خانه چو سیلاب اگر خراب کنی ز بس یکی شده ام با تو جای حیرت نیست اگر به دیدن خود، دیدنم حساب کنی یکی هزار ز شبنم شود طراوت گل ز چشم پاک چه افتاده اجتناب کنی؟ تو چون به باغ روی سرو پای در گل را ز طوق فاختگان پای در رکاب کنی فسرده از دم سرد خزان نخواهی شد به آه گرم گل خود اگر گلاب کنی نقاب دولت بیدار می شود فردا ز عمر هر چه درین نشائه صرف خواب کنی درین محیط گهر، چند از هوا جویی به هیچ و پوچ نفس صرف چون حباب کنی؟ دمید صبح قیامت ترا ز موی سفید هنوز وقت نیامد که ترک خواب کنی؟ چو شمع، رشته جان راست کوتهی لازم چه لازم است تو کوته ز پیچ و تاب کنی سفید کن دل خود را ز نقش ها، تا چند سواد دیده خود روشن از کتاب کنی؟ ترا سیاهی رو نیست بس، که از غفلت سیاه موی سفید خود از خضاب کنی؟ ز قطع و فصل شوی مالک الرقاب جهان اگر چو تیغ قناعت به یک دم آب کنی به آفتاب جهانتاب می رسی صائب درین چمن دل خود گر چو شبنم آب کنی صائب تبریزی