صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۸۴۱: بی حجابانه به آغوش کجا می آیی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی حجابانه به آغوش کجا می آیی؟ که به صد ناز در اندیشه ما می آیی؟ مگر از سیر خود ای ماه لقا می آیی؟ که عجب در نظر من به صفا می آیی؟ می چکد خون ز دم تیغ نگاهت امروز مگر از طوف مزار شهدا می آیی؟ کیست زان جلوه مستانه نگردد بیهوش؟ که ز سر تا به قدم هوش ربا می آیی می توان یافت ز رخساره گندم گونت کز بهشت ای صنم حورلقا می آیی که به رخسار تو گستاخ نظر کرده، که باز شسته رو از عرق شرم و حیا می آیی سر خونریز که داری، که ز خلوتگه ناز مست و خنجر به کف و لعل قبا می آیی چون نثار قدمت خرده جان را نکنم؟ که روان بخش تر از آب بقا می آیی چون کنند از تو نهان راز دل خود عشاق؟ که به رخساره اندیشه نما می آیی کرده ام هاله صفت قالب خود را خالی گر به آغوش من ای ماه لقا می آیی در بساطم نگه بازپسینی مانده است گر به سر وقت من ای سست وفا می آیی می کنی خون به دل باغ بهشت از تمکین تو به غمخانه عشاق کجا می آیی؟ گشت خوشید جهانتاب ز مغرب طالع کی ز مشرق بدر ای ماه لقا می آیی؟ روی چون آینه پنهان مکن از سوختگان که ز خاکستر دلها به جلا می آیی مشکبو گشت ز جولان غزال تو زمین می توان یافت که از ناف ختا می آیی برخوری چون گل ازان چهره خندان یارب! که به آغوش من آغوش گشا می آیی باش چندان که دل رفته به جا باز آید گر به دلجویی این بی سر و پا می آیی بی سبب خضر خط سبز دلیل تو شده است کی تو سرکش به ره از راهنما می آیی؟ گر بدانی که چه خون می خورم از دوری تو تا به غمخانه من پا به حنا می آیی گر بدانی چه قدر تشنه دیدار توایم عرق آلود به سر منزل ما می آیی آنقدرها ننشینی که به گردت گردیم بعد عمری که به ویرانه ما می آیی رو به خلوتگه اغیار جلوریز روی به سر وعده ما رو به قفا می آیی نیست چون فاصله درآمدن و رفتن تو ای جگر خون کن عشاق چرا می آیی؟ ای صبا بوی تو امروز جنون می آرد مگر از سلسله زلف دو تا می آیی؟ نکشی پای ز ویرانه صائب هرگز گر بدانی که چه مقدار بجا می آیی صائب تبریزی