صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۸۲۱: خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خارخاری به دل افتاده ز مژگان کسی که نپیچیده نگاهش به رگ جان کسی میوه خلد به کوته نظران ارزانی دست امید من و سیب زنخدان کسی به یکی بوسه که جان در تن عاشق آید چه شود کم ز لب لعل تو ای جان کسی؟ دامن دشت به سودازدگان ارزانی نکشد آتش ما منت دامان کسی همچو خورشید سرآمد نتوانی گردید مدتی تا نروی در خم چوگان کسی تا قناعت به سر انگشت توان کرد چو شمع نخورد کودک ما شیر ز پستان کسی زاهد بی مزه و سیر خیابان بهشت من سودازده و چاک گریبان کسی به دمی آب که دل سوخته ای آساید خشک مغزی مکن ای چشمه حیوان کسی چون به چشمش ندهم جای که در پرده دل اشک من شور شد از گرد نمکدان کسی سنبل یک چمن و جوهر یک آینه اند طره بخت من و زلف پریشان کسی خبرش نیست ز سرگشتگی ما صائب هر که سر گوی نکرده است به میدان کسی صائب تبریزی