صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۸۰۰: شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای چشم بد دور که سرفتنه دوران شده ای؟ هر چه در خاطر عاشق گذرد می دانی خوش ادایاب و ادافهم و ادادان شده ای تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی چون سخنساز و سخن فهم و سخندان شده ای؟ تو که از خانه ره کوچه نمی دانستی چون چنین راهزن و رهبر و ره دان شده ای تو که از شرم در آیینه ندیدی هرگز به اشارات که این طور شفادان شده ای؟ تا پریروز شکرخند نمی دانستی این زمان صاحب چندین شکرستان شده ای بر نهال تو صبا دوش به جان می لرزید این زمان بارور از میوه الوان شده ای پیش ازین بود نگاه تو به یک دل محتاج این زمان دلزده زین جنس فراوان شده ای بود آواز تو چون خنده گل پرده نشین چه ز عشاق شنیدی که نواخوان شده ای؟ یوسف از قافله حسن تو غارت زده ای است به دعای که چنین صاحب سامان شده ای؟ جای قد، سرو خجالت کشد از روی بهار تا تو چون آب درین باغ خرامان شده ای دل و جان خواه ز عشاق که با آن رخ و زلف لایق صد دل و شایسته صد جان شده ای می توان مرد برای تو به امید حیات که ز خط خضر و ز لب عیسی دوران شده ای از ادای سخن و از نگه عذرآمیز می توان یافت که از جور پشیمان شده ای چون فدای تو نسازد دل و دین را صائب؟ که همان طور که می خواست بدانسان شده ای صائب تبریزی