صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۷۹۰: مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریایی که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرایی نمی شد اینقدر بیماری جانکاه من سنگین ز درد من اگر آن سنگدل می داشت پروایی گریبان چاک می گردید در دامان این صحرا اگر می داشت لیلی همچو من مجنون شیدایی ز فکر سنگ می کردم سبک دامان طفلان را اگر می بود چون مجنون مرا دامان صحرایی به چشم این راه را چون مهر تابان قطع می کردم اگر از گوشه ابروی او می بود ایمایی ز وحشت خانه زنبور می شد خلوت مجنون اگر می داشت آهو همچو لیلی چشم گویایی به اندک فرصتی گردد حدیثش نقل مجلس ها چو طوطی هر که دارد در نظر آیینه سیمایی مرا آن روز خاطر جمع گردد از پریشانی که سودا افکند هر ذره خاکم را به صحرایی به تردستی ز خارا نقش شیرین محو می کردم اگر در چاشنی می داشت کارم کارفرمایی ز هر خاری گل بی خار در جیب و بغل ریزد چو شبنم هر که دارد در گلستان چشم بینایی چه خونها می تواند کرد در دل گلعذاران را نواسنجی که دارد در قفس دام تماشایی مپرس از زاهد کوتاه بین اسرار عرفان را چه داند قعر دریا را حباب بادپیمایی؟ نخوردم بر دل خاری، نگشتم بار بر سنگی ندارد یاد صحرای جنون چون من سبکپایی به این آزادگی چون سرو بارم بر دل گردون چه می کردم اگر می داشتم در دل تمنایی ترا گر هست در دل آرزویی خون خود می خور که جز ترک تمنا نیست صائب را تمنایی صائب تبریزی