صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۷۶۴: ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز دل بیرون نرفت از قرب جانان داغ مهجوری نمی سازد خنک بیمار را دل شمع کافوری به امید نگاهی خاک ره گشتم، ندانستم که زیر پا تو بی پروا نمی بینی ز مغروری تویی در دیده ام چون نور و محرومم ز دیدارت نمی دانم ز نزدیکی کنم فریاد یا دوری نظربازان ازان باشند گه دیوانه گه عاقل که در یک کاسه دارد چشم او مستی و مستوری توان بی پرده دیدن در لباس آن سرو سیمین را که در فانوس عریانتر نماید شمع کافوری بود واصل به جانان هر که را پر رخنه گردد دل که نبود مانع نظاره چون پرده است زنبوری ز حد خویش پا بیرون منه تا دیده ور گردی که بینایی شود در خانه خود کور را کوری بود بسیار، اندک کلفتی دلهای نازک را به مویی می شود خاموش چینی های فغفوری ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آید عروج دار دارد نشائه صهبای منصوری نمی گردد حلاوت با ملاحت جمع در یک جا چسان صائب در آن لب جمع شد شیرینی و شوری؟ صائب تبریزی