صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۶۶۴: یک نفس فارغ ز وسواس تمنا نیستی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک نفس فارغ ز وسواس تمنا نیستی از پریشان خاطری یک لحظه یک جا نیستی فکر شنبه تلخ دارد جمعه اطفال و تو پیر گشتی و همان در فکر فردا نیستی گر چه شد محتاج عینک دیده بی شرم تو همچنان چون کودکان سیر از تماشا نیستی می کند از هر سر مویت سفیدی راه مرگ در چنین وقتی به فکر زاد عقبی نیستی از ندامت برنیاری آه سردی از جگر هیچ در فکر رسن در چاه دنیا نیستی از جمال حور مردان چشم پوشیدند و تو از عجوز دهر یک ساعت شکیبا نیستی در مبند این خانه تاریک را یکبارگی چشم عبرت باز کن از دل چو بینا نیستی گرچه تیرت با کمان از قد خم پیوسته شد هیچ در فکر سفر از دار دنیا نیستی گر چه دندان را ز نعمت های شیرین باختی جز به حرف شکوه های تلخ گویا نیستی خامشی را از خدا خواهند دانایان و تو خون خود را می خوری یک دم چو گویا نیستی خواب سنگین تو صائب کم ز کوه قاف نیست گرچه از عزلت گزینان همچو عنقا نیستی صائب تبریزی