صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۶۳۶: تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تا دیده خود کرد چو دستار شکوفه برکرد سر از پیرهن یار شکوفه در آینه بینش ما چشم به راهان پیکی بود از جانب دلدار شکوفه در دیده بی پرده ارباب بصیرت فردی بود از دفتر اسرار شکوفه در پرده اسباب نماند دل روشن از برگ شود زود سبکبار شکوفه در دیده کوته نظران گر چه نقابی است روشنگر چشم است چو دیدار شکوفه از چشم گرانخواب نمک ریز، که گردید صاحب ثمر از دیده بیدار شکوفه ناقص نظران گر چه شمارند براتش نقدی است ز گنجینه اسرار شکوفه از هوش نرفتن ز گرانجانی عقل است امروز که شد قافله سالار شکوفه ساقی برسان باده گلرنگ که بی می پرده است به چشم من هشیار شکوفه بر خرقه تن لرزش ما محض گرانی است جایی که فشاند سر و دستار شکوفه هرگز به جراحت نکند مرهم کافور کاری که کند با دل افگار شکوفه مغزش ز نسیم سحری گشت پریشان زین جرم که شد شاخ به دیوار شکوفه لیلی است نمایان شده از پرده محمل؟ یا سر بدر آورده ز اشجار شکوفه چون صبح که بیدار کند مرده دلان را آورد جهان را به سر کار شکوفه از سیر گلستان نگشاید دل مجروح باشد نمک سینه افگار شکوفه هرگز نفکنده است نمک در دل آتش شوری که فکنده است به گلزار شکوفه صائب مشو از نامه پرشکوه خود بار بر تازه نهالی که بود بار شکوفه صائب تبریزی