صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۶۰۷: عرق به برگ گلت می دود شتاب زده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عرق به برگ گلت می دود شتاب زده نگاه گرم که این نقش را بر آب زده؟ چه خانه ها که رساند به آب، طوفانش رخی که از نگه گرم شد گلاب زده ز خنده اش جگر آفتاب می سوزد مرا لبی که نمک بر دل کباب زده مگر حجاب شود پرده تو، ورنه نقاب ز عارض تو کتانی است ماهتاب زده نظر به آن خط مشکین که می تواند کرد؟ که زهر بر دم شمشیر آفتاب زده ز داغ من جگر سنگ آب گردیده ز درد من کمر کوه پیچ و تاب زده نشاط روی زمین فرش آستان کسی است که پشت پای بر این عالم خراب زده گشاده روی به دیوان آفتاب رود چو صبح هر که نفس از ره حساب زده فغان که شبنم مغرور ما نمی داند که خیمه در گذر نور آفتاب زده بیاض گردن او را ز نقطه ریزی خال توان شناخت که گشته است انتخاب زده کجاست فرصت دل برگرفتن از عالم؟ چنین که می روم از خویشتن شتاب زده تو فکر خویش کن ای شیخ، کار من سهل است مرا شراب و ترا باطن شراب زده مباد سایه بلبل کم از چمن، کامسال نهشت برگ گلی گردد آفتاب زده زبان دعوی خورشید را تواند بست ز عقده ای که بر آن گوشه نقاب زده تلاش وصل بتان با حیا مکن صائب که هست از دل خود روزی حجاب زده صائب تبریزی