صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۵۸۱: تیشه زد بر پای خود هر کس که زد بر پای کوه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تیشه زد بر پای خود هر کس که زد بر پای کوه دست کوته دار چون فرهاد از ایذای کوه پای پیچیده است در دامان تمکین زیر تیغ داغ دارد پردلان را طبع بی پروای کوه خازنی چون سنگ نبود گوهر اسرار را زین سبب باشند روشن گوهران جویای کوه هر که دارد پشتبانی، غم نمی داند که چیست خنده مستانه کبک است از بالای کوه می شود شیرازه دل عارف آگاه را از تجلی گر چه می پاشد ز هم اجزای کوه پیش او خورشید اندازد سپر هر صبحگاه زین سبب بر ابر ساید تیغ استغنای کوه نیست از درد طلب آسودگی اوتاد را بر سر آتش بود از لاله زان روپای کوه از لب لعل تو هر خونی که پنهان می خورد می کند از لاله گل هر سال از سیمای کوه روزی ثابت قدم از عالم بالا رسد می شود ابر بهاران بوستان پیرای کوه گرد کلفت از دل من هم گرانی می برد از سر فرهاد اگربیرون رود سودای کوه پای پیچیده است در دامان تسلیم و رضا بر سر گنج است ازان پیوسته صائب پای کوه صائب تبریزی