صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۵۲۵: مشو چو موج شلاین به هر کنار و برو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مشو چو موج شلاین به هر کنار و برو کمند طول امل را فراهم آر و برو جهان تیره نه جای سپیدکاران است سبک ز دل نفسی چون سحر برآر و برو بریز برگ تعلق ز خود مسیحاوار سر سپهر به زیر قدم درآر و برو قمار عشق ندارد ندامت از دنبال بباز هر دو جهان را درین قمار و برو نثار توست همه گنج های روی زمین مشو مقید سیم و زر نثار و برو مکن چو شمع به یک خانه عمر خود را صرف چو آفتاب به هر جا سری بدار و برو جهان شکار و تو چون برق بر جناح سفر بگیر ران کبابی ازین شکار و برو چو پیش روی تو آید هر آنچه می کاری مکن نگاه به دنبال خود، بکار و برو چو رفتن از سر کوی وجود ناچارست چو شمع، ماتم خود پیشتر بدار و برو ز انتظار مکش طایران قدسی را سری ز بیضه درین آشیان برآ و برو به یک رفیق موافق بساز در عالم منافقان جهان را به هم گذار و برو ز لاله زار جهان نیست حاصلی جز داغ مبند دل به تماشای لاله زار و برو نسیم مصر طلبکار پاک چشمان است سفید ساز نظر را ز انتظار و برو مشو مقید ویرانه جهان چون سیل سبک دو پای تعلق (ز) گل برآر و برو ز فیض بی ثمری سرو فارغ از سنگ است به برگ سبز قناعت کن از (بهار) و برو زمین پاک درین روزگار اکسیرست مریز دانه خود را به شوره زار و برو به قدر سعی، صفا یافتند راهروان به هر دو گام درین راه سر مخار و برو هزار زخم نمایان اگر خوری بر دل به روی دشمن خونخوار خود میار و برو مباد دولت بیدار را به خواب دهی نمک به چشم گرانخواب خود فشار و برو چو می برند بخواهی نخواهی از دستت ببوس نقد دل و بر زمین گذار و برو حریف راهزنان عدم نمی گردی به زلف او دل و دین و خرد سپار و برو میانجی می و مینا نه کار سنگ بود دل مرا و غمش را به هم گذار و برو جهان کرایه دیدن نمی کند صائب چو غنچه سر ز گریبان برون میار و برو جواب آن غزل است این که گفت عارف روم به هر زمین که رسی دانه ای بکار و برو صائب تبریزی