صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۴۹۷: چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه خوش باشد که گردد دیده روشن از عذار تو جواهر سرمه بینش شود خط غبار تو تو مشغول شکار باز و شاهینی، چه می دانی که ما را چشم و دل چون می پرداز انتظار تو غزالان حرم را داغ دارد از سرافرازی بلند اقبال نخجیری که می گردد شکار تو خروش عاشقان گر کوه را از جای بردارد عجب دارم صدا برگردد از کوه وقار تو روان گردد به صحرا رود نیل از زهره شیران فتد گر بر نیستان برق تیغ شعله بار تو نشد پامال موری از تو ای سرو سبک جولان شود نقش قدم دست دعا در رهگذار تو کهن سقف فلک نزدیک بود از یکدگر ریزد ستون آسمان ها گشت عدل پایدار تو زلیخا گر جوان شد در زمان ماه کنعانی گرفت از سر جوانی آسمان در روزگار تو نگردد غنچه بال و پر ز دلسوزی ملایک را که نننشیند غباری از عوارض بر عذار تو شود خاک مراد اهل عالم طاق ابرویش به روی هر که بنشیند غبار رهگذار تو سکندر برد در خاک آرزوی آب حیوان را سراسر می رود آب خضر در جویبار تو به این پاکی ندارد گوهری در نه صدف گردون که غیرت می برد بر هم نهان و آشکار تو ز حزم دوربین گشتی دعای جوشن عالم که هر جا باشی، از دست دعا باشد حصار تو صائب تبریزی