صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۴۵۳: می دود هر کس ز خود بیرون به استقبال او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می دود هر کس ز خود بیرون به استقبال او سایه چون نقش قدم می ماند از دنبال او بس که سرو قامت او دلپذیر افتاده است برندارد دل به رفتن آب از تمثال او نقش پای او به خون بی گناهان محضری است بس که گردیده است خون عاشقان پامال او ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم نعمت آن باشد که چشمی نیست در دنبال او ظاهر از شام غریبان است احوال غریب حال دل پیداست از زلف پریشان حال او سکه تا آورد در زر روی، گردانید پشت ای خوشا جرمی که عذری هست در دنبال او در میان پشت و روی ما را گر فرقی بود نیست از ادبار گردون فرق تا اقبال ما شد در آن کنج دهن از خرده بینی گوشه گیر داغ دارد گوشه گیران جهان را خال او دستگاه بوسه را زیر نگین آورده است دست اگر یابم، به دندان می کنم تبخال او! می کند قالب تهی تا حسن گردانید روی بر امید جان نو آیینه از تمثال او چون مسیحا همت هر کس بلند افتاده است آسمان صائب بود چون بیضه زیر بال او صائب تبریزی