صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۲۹۴: ز آستین دست تو گر یک سحر آید بیرون
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز آستین دست تو گر یک سحر آید بیرون چون گل از دست تو بی خواست زر آید بیرون کف خاکستر از سوختگان پیدا نیست به چه امید ز خارا شر آید بیرون؟ ز دم از بی خبری جوش حلاوت، غافل که نی از ناخن من چون شکر آید بیرون دل محال است که از فکر تو فارغ گردد این سری نیست که از زیر پر آید بیرون همچنان دست چو گل پیش کسان می داری اگر از جیب تو چون غنچه زر آید بیرون همچو پیکان که به تن نیست قرارش یک جا هر زمان دل ز مقام دگر آید بیرون اگر از سیل حوادث متزلزل نشوی تیغ چون کوه ترا از کمر آید بیرون رگ جانی که در او پیچ و خم غیرت هست خشک چون رشته ز آب گهر آید بیرون نه طباشیر هم از سوخته نی می خیزد؟ از شب ما چه عجب گر سحر آید بیرون در زمین دل اگر دانه امیدی هست به هواداری مژگان تر آید بیرون از حضور ابدی کیست که دل بردارد؟ از بیابان فنا چون خبر آید بیرون؟ خضر صائب خبرش را نتواند دریافت رهنوردی که ز خود بی خبر آید بیرون صائب تبریزی