صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۲۵۰: چو آید از چمن آن یوسف گل پیرهن بیرون
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو آید از چمن آن یوسف گل پیرهن بیرون گل از دنبالش آید چون زلیخا از چمن بیرون به دشواری نفس جایی که آید زان دهن بیرون چسان زان تنگنا آید به آسانی سخن بیرون؟ نگردد کوه تمکین سنگ راه جذبه عاشق که آرد نقش شیرین را خارا کوهکن بیرون کمند جذبه عشق زلیخا را بس این خجلت که یوسف را ز چاه آرند با دلو و رسن بیرون من آن بخت از کجا دارم که روید سبزه از خاکم؟ زبان شکوه است این کآمده است از خاک من بیرون به زندان مکافات قفس می افکنی خود را میار از خلوت آیینه، ای طوطی سخن بیرون زلیخا همتی در عرصه عالم نمی یابد به امید که آید یوسف از چاه وطن بیرون؟ چنان زلف حواس عالم از آهم پریشان شد که بی رهبر نیاید هیچ کس از خویشتن بیرون چه راز عشق را در سینه پنهان می کنی صائب؟ که همچون بوی گل می آید از صد پیرهن بیرون صائب تبریزی