صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۲۳۴: ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز بی عشقی بهار زندگی دامن کشید از من وگرنه همچو نخل طور آتش می چکید از من ز بی دردی دلم شد پاره ای از تن، خوشا عهدی که هر عضوی چو دل از بی قراری می تپید از من به حرفی عقل شد بیگانه از من، عشق را نازم که با آن بی نیازی ناز عالم می کشید از من چرا برداشت آن ابر بهاران سایه از خاکم؟ زبان شکر جای سبزه دایم می دمید از من شلاین تر ز خون ناحقم در هر چه آویزم به زور دست نتوان دامن الفت کشید از من نظربازان نمی باشند بی هنگامه چون مجنون غزالان رام من گشتند اگر لیلی رمید از من ز بی برگی به کار چشم زخم باغ می آیم مباش ای بوستان پیرا به کلی ناامید از من نگیرم رونمای گوهر دل هر دو عالم را به سیم قلب نتوان ماه کنعان را خرید از من نوای بیخودان داروی بیهوشی بود دل را دگر خود را ندید آن کس که فریادی شنید از من تو بودی کام دل ای نخل خوش پیوند، جانم را نپیوندد به کام دل، ترا هر کس برید از من به خرج برق آفت رفت یکسر دانه های من نگردید آسیایی در شکستن روسفید از من ز بس از غیرت من کشتگان را خون به جوش آمد چراغان شد ز خون تازه خاک هر شهید از من ز انصاف فلک دلسرد غواصی شدم صائب ز بس گوهر برون آوردم و ارزان خرید از من صائب تبریزی