صائب تبریزی
غزل 6001 - 6995
غزل شمارهٔ ۶۰۱۴: آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آدمی را نیست خصمی چون جمال خویشتن حلقه فتراک طاوس است بال خویشتن این کهنسالان که می دزدند سال خویشتن کهنه دزدانند در تاراج مال خویشتن صحبت روشندلان باشد حصار عافیت آب در گوهر نمی گردد ز حال خویشتن در تلاش اوج عزت هر که می سوزد نفس سعی چون خورشید دارد در زوال خویشتن می کشد در خاک و خون رنگین لباسی خلق را حلقه فتراک طاوس است بال خویشتن بر گلوی خود ز غیرت می گذارم چون سبو گر برآرم از بغل دست سؤال خویشتن غنچه خسبی دارد از سیر چمن فارغ مرا هست باغ دلگشایم زیر بال خویشتن در جهان خاکساری خسرو وقت خودم کم نمی دانم ز جام جم سفال خویشتن منت درمان ز بی دردان کشیدن مشکل است از طبیبان می کنم پوشیده حال خویشتن چون کسی کز چشم بد معشوق را دارد نگاه صائب از مردم نهان دارم ملال خویشتن صائب تبریزی