صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۷۹۹: بی خواست بس که بار دل گلستان شدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی خواست بس که بار دل گلستان شدم بی اعتبار در نظر باغبان شدم نانم همان به خون شفق غوطه می زند چون صبح اگر چه پیر درین آستان شدم از سنگ خاره می گذرد تیر آه من از بار درد اگر چه دو تا چون کمان شدم تا کی چو سرو دست توان داشت در بغل؟ از بی بری به خار گلشن گران شدم گرد ملال و زنگ الم بود حاصلم از سینه گر چه آینه دار جهان شدم تنگ شکر شد از سخنم گوش روزگار هر چند چون دهان ز نظرها نهان شدم نگرفت هیچ کس به ثمر دست من چو سرو چندان که ایستاده درین بوستان شدم اول ز رشک محرمیم سرمه داغ بود چون خواب رفته رفته به چشمش گران شدم نتوان شکست خاطر بلبل برای گل با دست و دامن تهی از بوستان شدم فیض شراب کهنه مرا کرد نوجوان دل زنده از توجه پیر مغان شدم رنگ من از شکستگی آن رو فتاده است شرمنده توجه باد خزان شدم صائب تبریزی