صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۷۹۵: چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم دلم ستاره فشان بود صبحدم هر گوشه بحر فیض روان بود صبحدم می زد دم از بهشت برین کنج خلوتم طاوس قدس بال فشان بود صبحدم دل دامن از غبار عناصر فشانده بود جولان من برون ز مکان بود صبحدم اشکم ز رازهای نهان پرده می گشود حیرت اگر چه بند زبان بود صبحدم زلف امید داعیه سرکشی نداشت طول امل گسسته عنان بود صبحدم معمور گشته بود دماغم ز بوی یار بوی گلم به مغز گران بود صبحدم شاخ گلی که دیده شبنم ندیده بود در پیش دیده جلوه کنان بود صبحدم از خون دیده ام شفقی بود روی چرخ خورشید اگر چه مهر دهان بود صبحدم دل در برم چو برگ خزان دیده می تپید در عین نوبهار، خزان بود صبحدم نوری که پرده سوز نظر بود در نقاب مانند آفتاب عیان بود صبحدم تسبیحم از کشاکش غیرت گسسته بود دستم به زیر رطل گران بود صبحدم عیسی گرفته بود ز لب مهر خامشی شربت مرا ز شیره جان بود صبحدم در انتظار جلوه خورشید، شبنمم با چشم خون فشان نگران بود صبحدم می گشت هر سخن که به گرد زبان کلک باریکتر ز موی میان بود صبحدم صائب خدا نصیب همه دوستان کند من شرح چون دهم که چسان بود صبحدم؟ صائب تبریزی