صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۷۴: گر چه از وعده احسان فلک پیر شدیم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر چه از وعده احسان فلک پیر شدیم نعمتی بود که از هستی خود سیر شدیم نیست زین سبز چمن کلفت ما امروزی غنچه بودیم درین باغ که دلگیر شدیم حرص در آخر پیری کمر ما را بست با قد همچو کمان همسفر تیر شدیم گر چه از کوشش تدبیر نچیدیم گلی اینقدر بود که تسلیم به تقدیر شدیم شست آن روز قضا دست ز آبادی ما که گرفتار به آب و گل تعمیر شدیم استخوان سوخته ای بود شب هستی ما دامن صبح گرفتیم طباشیر شدیم دل خوش مشرب ما داشت جوان عالم را شد جهان پیر همان روز که ما پیر شدیم تن ندادیم به آغوش زلیخای هوس راضی از سلسله زلف به زنجیر شدیم می چکید از لب ما شیر ز طفلی چون صبح کزدم گرم چو خورشید جهانگیر شدیم تنگ شد شهر چون مجنون ز ملامت بر ما آخر از زخم زبان در دهن شیر شدیم سالها گرد سر سرو چو قمری گشتیم تا سزاوار به یک حلقه زنجیر شدیم ناز یوسف ز سیه رویی خود چون نکشیم ما که شایسته عفو از ره تقصیر شدیم صلح گردیم به یک نقش ز نقاش جهان محو یک چهره چو آیینه تصویر شدیم گره خاطر صیاد ز دام افزون است منت ما بود درین بادیه نخجیر شدیم گر چه اول مس ما قابل اکسیر نبود آنقدر سعی نمودیم که اکسیر شدیم جز ندامت چه بود کوشش ما را حاصل ما که در صبحدم آماده شبگیر شدیم صائب آن طفل یتیمیم در آغوش جهان که به دریوزه به صد خانه پی شیر شدیم صائب تبریزی