صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۴۴: چشم بیمار بلایی است که من می دانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم بیمار بلایی است که من می دانم زیر این درد دوایی است که من می دانم جلوه سرو برآورده بالای کسی است خوبی گل ز لقایی است که من می دانم هیچ جا گر چه ازو نیست که نازش نرسد ناز آن شوخ ز جایی است که من می دانم دست گلچین شود از خنده گلهای گستاخ خشم او لطف بجایی است که من می دانم جوهر خط که در آن آینه رو پنهان است زره زیر قبایی است که من می دانم از اداهای تو کوته نظران بیخبرند هر ادا تیر قضایی است که من می دانم گر چه این بادیه از بانگ جرس پرشورست گوش لیلی به نوایی است که من می دانم می شود باد مراد دل دریایی من نی اگر نغمه سرایی است که من می دانم همتی کز دو جهان است دست فشان می گذرد در زخم زلف دوتایی است که من می دانم در ره عشق که بال و پر او عریانی است راهزن راهنمایی است که من می دانم قبله مردم آزاده یکی می باشد در سر سرو هوایی است که من می دانم موج دریای حوادث دل چون آینه را صیقل زنگ زدایی است که من می دانم در خرابی است دو صد گنج سعادت مدفون جغد را فر همایی است که من می دانم زاهد کودن و ادراک لطایف، هیهات می و نی آب و هوایی است که من می دانم پیش قارون به ته خاک کند دست دراز حرص اگر حبه گدایی است که من می دانم راه از نشتر الماس نمی گرداند شوق اگر آبله پایی است که من می دانم عقده نه فلک از ناخن پا باز کند عشق اگر عقده گشایی است که من می دانم طبل رحلت که ازو بیجگران می ترسند نغمه روح فزایی است که من می دانم راز پنهان مرا باعث شهرت صائب روی اندیشه نمایی است که من می دانم صائب تبریزی