صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۶۱۱: به فلک از تن خاکی چو مسیحا رفتم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به فلک از تن خاکی چو مسیحا رفتم از دل خم به پریخانه مینا رفتم منم آن شبنم افتاده که شد آب دلم تا ز پستی به سوی عالم بالا رفتم آن حبابم که مکرر به هوای دل خویش سر ز دریا زدم و باز به دریا رفتم غوطه در کام نهنگ و دهن شیر زدم از سر کوی خرابات به هر جا رفتم چون گهر گرد یتیمی به رخ سنگ نشست تا من از حلقه اطفال به صحرا رفته روم اکنون چو عصا راه به پای دگران من که صد بادیه را سلسله بر پا رفتم دل چو وحشی است غم از کثرت همراهان نیست که من این راه به صد قافله تنها رفتم گر چه بیماری من روی به بهبود گذاشت دردم این است که از یاد مسیحا رفتم نرسیدم به مقامی که نباید رفتن گر چه یک عمر به دنبال تمنا رفتم اثری از دل خون گشته ندیدم، هر چند در رگ و ریشه آن زلف چلیپا رفتم نتوان برق سیه خانه لیلی گردید به سیه خانه بی مانع سودا رفتم عاجزم در ره باریک محبت صائب من که راه کمر مور به شبها رفتم صائب تبریزی