صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۵۷۶: شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شکوه حسن را از دورباش ناز می دانم عیار عشق را از لرزش آواز می دانم از آن بر من شکست از مومیایی شد گواراتر که بی بال و پری را شهپر پرواز می دانم نمی گردد صدف از دیدن گوهر حجاب من قماش نغمه را از پرده های ساز می دانم من آن کبک ز جان سیرم شکارستان عالم را که ماه عید خود را چنگل شهباز می دانم همن بهتر که سازم توتیا آیینه خود را که من زنگار را چون طوطیان غماز می دانم ربوده است آنچنان درد طلب از کف عنانم را که انجام سفر را پله آغاز می دانم نه کافر نعمتم تا نالم از ناسازی گردون که قدر گوشمال چرخ را چون ساز می دانم نه کافر نعمتم تا نالم از ناسازی گردون که قدر گوشمال چرخ را چون ساز می دانم نسازد لن ترابی چون کلیم از طور نومیدم نمک پرورده عشقم، زبان ناز می دانم زجیب خامشی چون شمع از آن سربرنمی آرم که لب وا کردن خود را دهان گاز می دانم درین بستانسرا صائب چنان خود را سبک کردم که رنگ چهره گل را گران پرواز می دانم صائب تبریزی