صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۵۵۱: به دنیا دست از دامان عقبی برنمی دارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به دنیا دست از دامان عقبی برنمی دارم چو یوسف دیدگان ناز زلیخا برنمی دارم مرا نتوان به دام صحبت از عزلت برآوردن ز کوه قاف پشت خود چو عنقا برنمی دارم به این شادم که بر دلها نیم بار از گرانجانی اگر باری ز بی برگی ز دلها برنمی دارم درین دریا نباشد یک صدف بی گوهر عبرت نه از طفلی است گر چشم از تماشا برنمی دارم به این ابر سیه امیدها دارد لب خشکم به خط من دل از آن لعل شکرخا بر نمی دارم نظر بر قامت بی سایه آن سیمتن دارم ز سرو بوستان ناز دو بالا بر نمی دارم نگردد تا چو صبح آیینه تاریک من روشن دو دست عجز از دامان شبها بر نمی دارم نمی سازد هنر از عیب چون طاوس محجوبم به چندین بال رنگین چشم از پا بر نمی دارم فشانم هر چه دارم بی طلب در دامن سایل که من چون ابر از همت تقاضا بر نمی دارم نباشد توشه ای در کار مهمان کریمان را از آن امروز زاد از بهر فردا بر نمی دارم تو کز آزار محرومی ره هموار پیدا کن که من بی نیش خار از جای خود پا بر نمی دارم تو کز غیرت نداری بهره ای بردار کام دل که من از سرکشی عبرت ز دنیا بر نمی دارم اگر از گردن افرازی سرم بر آسمان ساید سر از پای قدح صائب چو مینا برنمی دارم صائب تبریزی