صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۴۳۶: ما رگ جان را به آن زلف پریشان بسته ایم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ما رگ جان را به آن زلف پریشان بسته ایم پیچ و تاب زلف او را بر رگ جان بسته ایم از دل پرخون که قربان شهادت می رود لاله داغی به تابوت شهیدان بسته ایم شبنمیم اما ز فیض شوخ چشمیهای عشق با گل خورشید، مژگان را به مژگان بسته ایم دوری ما یک سر تیرست ازان ابرو کمان بر خدنگ راست کیشش دل چو پیکان بسته ایم دست دریا زیر بار گریه خونین ماست ما حنای رنگ بست دست مرجان بسته ایم کی رویم از جا به سنگ کودکان شوچ چشم؟ ما و صحرای جنون دامان به دامان بسته ایم بر زبان افتاده راز بوسه دزدیهای ما این نمک را ما به چشم پاسبانان بسته ایم پر بر آورده است چون مرغ نگاه از اشتیاق نامه خود را اگر بر بال مژگان بسته ایم چون نسوزیم از ندامت، چون نمیریم از خمار؟ ما به زخم خود در فیض نمکدان بسته ایم چشم حسرت از گل روی وطن پوشیده ایم دل به زلف سرکش شام غریبان بسته ایم تا به کی ناخن زنی ای شانه دستت خشک باد! دل به امیدی در آن زلف پریشان بسته ایم کعبه از باب السلام آغوش وا کرده است و ما دامن محمل به مژگان مغیلان بسته ایم محمل ما همچو شبنم هست بر دوش وداع ما نه همچون غنچه صائب دل به بستان بسته ایم صائب تبریزی