صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۳۶۹: نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نیست امروز از جنون این شور و غوغا بر سرم در حریم غنچه زد چون لاله سودا بر سرم کرده ام هموار بر خود عالم ناساز را جلوه دست نوازش می کند پا برسرم قامتم خم گشت و از کودک مزاجیها هنوز بر لب بام است چون طفلان تماشابر سرم من که می دانم حیات خویش در جان باختن زیر شمشیرم اگر باشد مسیحا بر سرم پای نگذارم برون از حلقه فرمان عشق گرکند سنگ ملامت چون نگین جا برسرم چون توانم ترک کار دلپذیر عشق کرد من که ذوق کار باشد کارفرما بر سرم بر امید عشق کردم اختیار زندگی من چه دانستم که افتد کار دنیا بر سرم بی می روشن دل شبها نمی گیرم قرار شمع بر بالین بیمارست مینا برسرم شعله بیتابیم چون پنجه مرجان بجاست ریخت چشم خون فشان ه رچند دریا برسرم آفتاب زندگانی بر لب بام آمده است سایه خواهی کرد اگر ای سرو بالابر سرم جلوه مستانه حشر آرزوها می کند وقت مستیها میا زنهار تنها بر سرم دامن دشت جنون ملک سلیمان من است خوشتر از چتر پریزادست سودا برسرم همچنان گرد یتیمی درمیان دارد مرا چون گهر صائب اگر ریزند دریا برسرم صائب تبریزی