صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۲۵۲: گذشت عمر ازین خاکدان برآ ای دل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گذشت عمر ازین خاکدان برآ ای دل چه همچو سنگ نشان مانده ای به جا ای دل جدا ز جسم چو بی اختیار خواهی شد به اختیار نگردی چرا جدا ای دل به باد داد هوا صد هزار سرچو حباب چه می زنی به گره هر نفس هوا ای دل شود چو پرده بیگانگی حجاب ترا به هر چه غیر خدا گردی آشنا ای دل جمال شاهد مقصود چشم برراه است چرا نمی دهی آیینه را جلا ای دل برون نرفته ز خود پشت رابه دنیا کن مباد حشر شوی روی بر قفا ای دل شود به صبر دوا دردهای بی درمان چه درد خود کنی آلوده دوا ای دل ز پوست غنچه برآمد ز سنگ لاله دمید تو نیزاز ته دیوار تن برآ ای دل به هر که بود درین عالم آشنا گشتی چرا به خویش نمی گردی آشنا ای دل اگر نه از تو دلارام برده است آرام چرا قرار نگیری به هیچ جا ای دل نه برق در تو نه باد جهان نورد رسد به این شتاب کجا می روی کجا ای دل به خون خویش اگر تشنه نیستی چون شیر زنی برای چه سر پنجه با قضا ای دل ترا چو آه سحر گاه گرهگشایی هست به کار خویش فرو مانده ای چرا ای دل غریق را نتواند غریق دست گرفت چه می بری به کسی هردم التجا ای دل درین سفر که زریگ روان خطر بیش است مشو ز صائب بی دست وپا جدا ای دل صائب تبریزی