صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۱۷۳: آتشین شد چهره خاک ازمی گلرنگ عشق
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آتشین شد چهره خاک از می گلرنگ عشق چرخ شد خاکستری از آتش بی رنگ عشق می نماید چون گل خورشید از آب روان چهره اندیشه از آیینه بی زنگ عشق چون گذشتی از فضای دل درین وحشت سرا درخور جولان ندارد عرصه ای شبرنگ عشق با کدامین شیشه دل گویم که در میدان رزم کرد کار مومیایی با دل من سنگ عشق یک سیه خانه است در سرتاسر صحرای عقل کعبه ای سرگشته می گردد به هر فرسنگ عشق نیست ابر و آفتاب نوبهاران را بقا ساده لوح آن کس که دل بندد به صلح و جنگ عشق زور بازوی یداللهی بلند افتاده است چون ننالد نه کمان آسمان در چنگ عشق؟ خامسوزان هوس بر خود بساطی چیده اند ورنه خاکستر ندارد آتش بی رنگ عشق تا به حشر از چشم زخم نیستی آسوده است چهره هرکس که شد نیلوفری از سنگ عشق جوشن داودی اینجا شاهراه ناوک است من کیم تا سینه را سازم سپر در جنگ عشق؟ ذره تا خورشید گلبانگ انالحق می زند نغمه خارج ندارد ساز سیر آهنگ عشق دامن رغبت زلیخا از کف یوسف کشد دست چون بیرون کند از آستین نیرنگ عشق خامه اش را شق به شمشیر شهادت می زنند هرکه چون شیر خدا صائب بود یکرنگ عشق صائب تبریزی