صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۱۴۳: دل چه باشد تا کسی از دلستان دارد دریغ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل چه باشد تا کسی از دلستان دارد دریغ؟ عاشق از معشوق هیهات است جان دارد دریغ آن که از دندان ترا بخشید چندین آسیا بی دهن وا کردنی حاشا که نان دارد دریغ حسن را با سینه چاکان التفات دیگرست ماه ممکن نیست پرتو از کتان دارد دریغ نیست بخل، از دورباش بی نیازیهای ماست نعمت خود را اگر از ما جهان دارد دریغ آن که می بخشد سگان را لقمه بی استخوان از همای ما ز خشکی استخوان دارد دریغ آن که از دندان دهانت پر ز گوهر ساخته نیست ممکن تا لب گور از تو نان دارد دریغ نیست جز روی زمین خورشید را جولانگهی عشق هیهات است لطف از خاکیان دارد دریغ آب را کافر نمی دارد دریغ از تشنگان چون کسی از تیغ خونخوار تو جان دارد دریغ؟ عاقبت خط لعل سیراب ترا بی آب کرد این سزای آن که آب از تشنگان دارد دریغ سخت می ترسم که از سنگین دلیها آسمان از من دیوانه سنگ کودکان دارد دریغ بهتر از سیری دهن بندی نباشد شیر را غافل است آن کس که مال از دشمنان دارد دریغ در کنار بحر صائب قطره دریا می شود کس چرا جان را ازان جان جهان دارد دریغ؟ صائب تبریزی