صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۱۳۹: دل چون شود جدا ز سر زلف یار جمع
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل چون شود جدا ز سر زلف یار جمع؟ کز رشته می شود گهر شاهوار جمع گردید مخزن گهر ولعل سینه اش تاکرد پا به دامن خود کوهسار جمع در یک نفس به باد فنا می دهد خزان چندان که برگ عیش کند نوبهار جمع شستم ز کار هردو جهان دست،چون نشد کار غیور عشق تو با هیچ کار جمع هر خرده ای که جمع کنی خرج آتش است زنهار زر چو غنچه مکن دربهار جمع خوش وقت آن که چون گل رعنا درین چمن دل از خزان نمود به فصل بهار جمع در برگریز سبز بود،هر که می کند دامان خودچو سرو درین خارزار جمع باگریه همرکاب بود خنده اش چو برق دل چون کنم ز شادی ناپایدار جمع؟ ته جرعه ای است ازجگر داغدار من داغی که هست درجگر لاله زار جمع یکرنگی از دورنگ طمع داشتن خطاست چون دل کنم ز گردش لیل و نهار جمع ؟ چون تاک هررگم به رهی سیر می کند خاطر شود چگونه مرا درخمار جمع؟ صائب ز باد دستی حسرت به خرج رفت چندان که کرد آه دل بیقرار جمع صائب تبریزی