صائب تبریزی
غزل 5001 - 6000
غزل شمارهٔ ۵۱۲۲: در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در کشاکش از زبان آتشین بودم چو شمع تا نپیوستم به خاموشی نیاسودم چو شمع دیدنم نادیدنی، مد نگاهم آه بود در شبستان جهان تاچشم بگشودم چو شمع سوختم تا گرم شد هنگامه دلها ز من بر جهان بخشودم و برخود نبخشودم چو شمع اشک وآه برق جولان را براه انداختم در طریق عشق پای خود نفرسودم چو شمع سوختم صدبار و از بی اعتباریها نگشت قطره آبی به چشم روزن ازدودم چو شمع پاس صحبت داشتن آسایش از من برده بود زیر دامان خموشی رفتم آسودم چو شمع این که گاهی می زدم برآب و آتش خویش را روشنی درکار مردم بود مقصودم چو شمع چون صدف در پرده های دل نهفتم اشک را گوهر خود را به هر بیدرد ننمودم چو شمع روزی من بردل این تنگ چشمان بار بود گرچه در محفل زبان برخاک می سودم چو شمع پرده های خواب رامی سوختم از اشک گرم دیده بان دولت بیدار خود بودم چو شمع مایه اشک ندامت گشت وآه آتشین هرچه از تن پروری برجسم افزودم چو شمع این زمان افسرده ام صائب ،وگر نه پیش ازین می چکید آتش ز چشم گریه آلودم چو شمع صائب تبریزی