صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۹۹۱: ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ساده لوحی که شکایت کند از قسمت خویش می کشد تیغ به سیمای ولی نعمت خویش حسن از پاکی دامن نفس خوش نکشید غنچه پیوسته به زندان بود از عصمت خویش سرو و شمشاد و صنوبر همه برخاک افتند هرکجا قامت او جلوه دهد رایت خویش گر چه شد صورت دیوار زخشکی زاهد به تماشای تو بیرون دود از خلوت خویش چه خبر داشته باشم ز عزیزان دگر؟ من که از خود نگرفتم خبرازوحشت خویش خواب خرگوش به مهلت رم آهو گردید چشم نرم تو پشیمان نشد از غفلت خویش تا از آب گهرم خاک نگردد سیراب نیست ممکن که تسلی شوم ازهمت خویش زین چه حاصل که گناهان مرابخشیدند ؟ من که درآتش سوزنده ام از خجلت خویش گر چه از سایه من روی زمین آسوده است چون همانیست مرا بهره ای ازدولت خویش درد کم قیمتی از درد شکستن بیش است به که برسنگ زنم گوهر بی قیمت خویش راه خوابیده به فریاد جرس شد بیدار هست برکوه همان پشت تو ازغفلت خویش گر چه غایب ز نظرها شده ام چون عنقا کره قاف است همان بردلم از شهرت خویش تا خراشیدن دل هست میسر صائب چه خیال است که از دست دهم فرصت خویش صائب تبریزی