صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۹۰۳: پوچ شد از دعوی بیهوده مغز خود فروش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پوچ شد از دعوی بیهوده مغز خود فروش آب را کف می کند دیگی که ننشیند ز جوش می کنند از سود، مردم خرج و ازبی حاصلی می کند از مایه خود خرج دایم خود فروش از هزار آهو یکی راناف مشکین داده اند صوفی صافی نگردد هرکه شد پشمینه پوش هرچه می گویند بامن ناصحان شایسته ام بی تأمل پنبه غفلت بر آوردیم ز گوش می کند مستی گوارا تلخی ایام را وای برآن کس که می آید درین محفل به هوش می زند حرفی برای خویش واعظ، می بکش نیست پشمی در کلاه محتسب، ساغر بنوش خرقه آلوده ما را بهای می گرفت نیست در اندک پذیری کس چو پیر میفروش عاشقان رااز گرستن دل نمی گردد خنک چشمه خورشید را شبنم نیندازد ز جوش نیست گر پیوسته با هم تاوپود حسن و عشق چون شود پروانه ساکن؟ شمع چون گردد خموش دست بردل می نهم چون شوق غالب می شود می کنم با خاک آتش را زبی آبی خموش گرچه ازنطق است صائب جوهر تیغ زبان درنظر دارد شکوه تیغ، لبهای خموش صائب تبریزی