صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۹۰۱: آن که دارم در نظر دامن به کف پیچیدنش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن که دارم در نظر دامن به کف پیچیدنش می برد گیرایی از خوانهای ناحق، دیدنش چون تواند دیده گستاخ من بی پرده دید؟ آن که نتوان سیر دیدن در نظر پوشیدنش از زمین بوسش دهنها می شود تنگ شکر تا چه لذتها بود درکنج لب بوسیدنش پیرهن را چون قبا از سینه چاکان می کند از شراب لاله گون چون شاخ گل بالیدنش هیچ کس یارب هدف تیر هوایی را مباد نیست یک ساعت بجا دل از پریشان دیدنش یوسفی کز انتظارش دیده من شد سفید پله میزان یدبیضا شد از سنجیدنش درسر هرکس کند سودای لیلی آشیان هست چون مجنون به پای مرغ سرخاریدنش هر دل مجروح کز مه طلعتی باشد کباب هست در مهتاب گشتن در نمک خوابیدنش هرکه بر سر می کشد رطل گران آفتاب می رسد چون صبح صادق بر جهان خندیدنش می شمارد گر چه خودرا سرو از آزادگان شاهد گویاست بر دلبستگی، لرزیدنش هرکه را مستانه شوق کعبه در راه افکند کار طی الارض می آید ز هر لغزیدنش هرکه از خواب گران بیخودی بیدار شد چشم واکردن بود، چشم از جهان پوشیدنش گر به ظاهر یار صائب سرگران افتاده است به زصد لطف نمایان است پنهان دیدنش صائب تبریزی