صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۷۷۸: محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز چشم و دل آینه را سیر نگردد هرگز پرده صبح امیدست شب نومیدی تا غذا خون نشود شیر نگردد هرگز نیست دلگیر ز سرگشتگی خود عاشق آسمان از حرکات سیر نگردد هرگز زاهد خشک کجا، گریه مستانه کجا آب در دیده تصویر نگردد هرگز قسمت دل ز جهان نیست به جز گریه خشک نقش را آینه زنجیر نگردد هرگز شوخی عشق نگردد به کهنسالی کم دل چو افتاد جوان، پیر نگردد هرگز کجی از مار به افسون نتوان بیرون برد ز هر تریاق به تدبیر نگردد هرگز دل بیدار به دست آر که صاحب دل را خواب سنگ ره شبگیر نگردد هرگز آب برآتش خورشید نزد خنده صبح سوز دل کم به طباشیر نگردد هرگز جگر معرکه از اهل طرب چشم مدار لب ساغر دم شمشیر نگردد هرگز عقل با عشق محال است کند همراهی که کمان همسفر تیر نگردد هرگز نیست بر معنی احباب، نظر صائب را گرد صید دگران شیر نگردد هرگز صائب تبریزی