صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۵۵۸: پرده مشکین به چشم شوخ بسته است آن نگار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پرده مشکین به چشم شوخ بسته است آن نگار؟ یا شده است از ناف آهوی ختن مشک آشکار چشم عیارش لباس شبروان پوشیده است؟ یاز موج افکنده بحر حسن عنبر بر کنار پاره ای گشته است از خورشید تابان منکسف ؟ یا شده است ابرسیه بر لاله زاری پرده دار منخسف شد پاره ای ماه تمامش،یا شده است از نگاه گرم،برگ لاله او داغدار عنبرین مویی غزالی را به دام آورده است ؟ یا شده است از چشمه خورشید سنبل آشکار هیچ رنگی از سیاهی نیست بالاتر،چرا لاله رنگ از دردشد چشم سیاه آن نگار؟ چشم خونخوارش همانادر گریبان ریخته است از سیه مستی شراب لعل را بی اختیار می شود نرگس به هر رنگی که باشد آب او چون نگردد سرخ چون گل نرگس خونخواریار؟ پرده نیلوفری بر چشم گلرنگش ببین گر ندیدی قطعه ابر سیه بر لاله زار همچو شاهینی است چشم لاله رنگ آن پری شهپر خود را نگارین کرده از خون شکار گرچه می مالید بر لب چشم او از سرمه خاک شد به مردم عاقبت خونخواری او آشکار نرگس میگون او از پرده نیلوفری می نماید چون شفق از دامن شبهای تار همچو ابر قبله دارد گریه ها در آستین پرده نیلوفری بر گوشه ابروی یار از چه رو بسته است چشم خویش راآن سنگدل ؟ چون برآهوی حرم هرگز نباشد گیرودار بوی خون می آید از چشمش، همانا غمزه اش شست تیغ خود درین سرچشمه از خون شکار جای حیرت نیست سرخی بر بیاض چشم او کز شراب لعل باشد رخت مستان داغدار خواب گردیده است بر چشم نظر بازان حرام تا لباس شبروان کرده است چشمش اختیار زیر دامن کعبه راآهوی زنهاری بود در نقاب مشکفام آن دیده مردم شکار شد سیه عالم به چشم من،که آن خورشید رو پرده نیلوفری بسته است بر طرف عذار می درخشد همچو برق از پرده ابر سیاه از حجاب پرده نیلی نگاه گرم یار همچو آهویی است کز مستی همی غلطد به مشک در حجاب پرده شبرنگ، چشم مست یار در سواد آفرینش غیر چشم ظالمش کیست کز خون خانه خود راکند نقش و نگار؟ نیست حیرت چشم او گر لاله رنگ از درد شد جوش مستی می زند میخانه در فصل بهار صائب از بیماری آن چشم حال دل مپرس چون بود احوال بیماری که شد بیماردار؟ صائب تبریزی