صائب تبریزی
غزل 4001 - 5000
غزل شمارهٔ ۴۵۰۹: دل از خاکساری بهشت خدا شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل از خاکساری بهشت خدا شد ز گرد یتیمی گهر بی بها شد طبیبان همان روز گشتند مجنون که دیوانه ما به دارالشفاشد نیفتد ز پرگار آن نقطه دل که در حلقه زلف او مبتلا شد به آهی ز دل زنگ هستی زدودم چراغ مراباد دست دعا شد شد آن روز بی بادبان کشتی من که دامان فرصت ز دستم رها شد سبک چون پر کاه شد در نظرها رخی کز طمع زردچون کهرباشد شکر خواب فرش است در چشم آن کس که از فرش خرسند با بوریا شد عنانداری سیل از پل نیاید دل از عمر بردار چون قددوتاشد بپیوند با هر که پیوست خواهی جدا شو ز هر کس که باید جدا شد من آن روز در مغز دولت رسیدم که در استخوان سگ شریک هما شد مگر روز محشر به کار من آید نمازی که در بیخودیها قضا شد ز شرم گنه قلب من گشت رایج غبار خجالت مرا کیمیا شد به ساحل رسد صائب از شور دریا چو خاشاک هر کس که بی دست وپا شد صائب تبریزی