جویا تبریزی
غزل ها
شمارهٔ ۸۷۱: به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به او نزدیکم و از شرم خود را دور پندارم وصالش داده دست و خویش را مهجور پندارم درونم شد نمکسود ملاحت بسکه از حسنش فشارم چون به دل دندان کاب شور پندارم ترا در دل زبس امیدها در یکدگر جوشد فضای سینه ات را محشر زنبور پندارم چنان دانسته چشمش سرگردانی می کند با من که او مست می ناز است و من مخمور پندارم ز بس ضعف تنم قوت گرفت از در هجر من ملایم طبعی معشوق را هم زور پندارم اثر کرده است درد بی دوایم بسکه گلشن را دهان خندهٔ هر غنچه را ناسور پندارم جدا زان نشتر مژگان چنان در ناله می آید که شریان را به تن جویا رگ طنبور پندارم زخم تن از تیغ صیقل کردهٔ جانانه ام همچو فانوس گلین شد شمع خلوتخانه ام لاف یکرنگی زنم با دشمن از روشندلی چون شرار از دودهٔ برق است گویی دانه ام همچو خشت هم که زور باده اش دور افکند شب ز جوش بزم از جا رفت سقف خانه ام جام امید است در خمیازهٔ صاف مراد بر لبم نه لب لبالب از می پیمانه ام پای تا سر بسکه داغش کرد رشک عزلتم جلوهٔ طاووس دارد جغد در ویرانه ام از زمین جویا نشد هرگز شررواری بلند در نهاد سنگ بودی کاش پنهان دانه ام جویا تبریزی