جویا تبریزی
غزل ها
شمارهٔ ۴۱۸: چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو شمع جلوه شبها عارض جانانه می سوزد نگه در دیده ام بی تاب چون پروانه می سوزد سراپا محشر پروانه ام بی شمع رخساری به تن هر قطره خونم بسکه بی تابانه می سوزد دمی بی شغل عشقت نیست دل در سینه می دانم که این کودک زآتش بازی آخر خانه می سوزد شبی کز گرم خونیهای مینا چهره افروزی ز عکست می چو داغ لاله در پیمانه می سوزد زشمع جلوه اش بزم که روشن گشته است امشب که بر بی تابیم جویا دل پروانه می سوزد عاشق از بیداد دل آزار بی حد می کشد هر چه هر کس می کشد از پهلوی خود می کشد تا به آسانی تواند عقده دل را گشود همچو ناخن استخوان پهلویم قد می کشد بد بگو ناصح مرا وز خوب و زشت او مگو دل به آن رخسار اگر نیک است اگر بد می کشد خط او نام خدا بسیار رنگین جلوه است خون به خود این سبزه جای آب از آن خد می کشد کافرم جویاگر انگشتی ز انگشتر بدید هر قدر تنگی دل از چرخ زبرجد می کشد جویا تبریزی