جویا تبریزی
غزل ها
شمارهٔ ۳۳۳: بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بیخود صهبای حیرت باش می نوشی بس است یک نگاه آیینه را سامان بیهوشی بس است دایم از فیض سحر روشن روانان زنده اند مردن شمع و چراغ بزم خاموشی بس است می پرستی محتسب از ما بلندآوازه شد شیشه را با ساغر و پیمانه سرگوشی بس است اینکه می گویی ندانم یار را از بیخودی یک دلیل معرفت از خود فراموشی بس است گر فقیری چشم از دنیا و مافیها بپوش کسوت درویش پنداری نمد پوشی بس است نرم نرمک چیست عمرت پنجهٔ پنجه گرفت همچنان در فکر دنیا سخت می کوشی بس است من کجا جویا و ره بردن به بزم او کجا اینکه دارم با خیال او هماغوشی بس است جویا تبریزی