جویا تبریزی
غزل ها
شمارهٔ ۶۷: نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نیست حاجت خط مشکین عارض جانانه را این چمن لایق نباشد سبزهٔ بیگانه را می رسد زلف کجت را زاد استغفا به خال کرده یکجا جمع چون زنجیر دام و دانه را تا قیامت شکوه ز زلف تو دارم بر زبان درخور شب طول باید داد این افسانه را از دل ما یعنی از وستگه مشرب مپرس نه فلک سرگشتهٔ چندند این ویرانه را گرد باد خاک مجنون را به چشم کم مبین دشت در دامان خود پروده این دیوانه را قیمت اشکم فزود از پهلوی چشم سفید میفزاید پنبه آب گوهر یکدانه را سیر کن برپای شمع قامتش از برگ گل در بهاران برگ ریزان پر پروانه را نشئهٔ دیگر بود با مجلس ارباب درد بادهٔ ما چشم پرخون می کند پیمانه را دانه را از قطره های خون دل سامان دهم تا به دام لفظ آرم معنی بیگانه را با ضعیفان بسکه خست می کند گردون چه دور گر رباید از دهان مور جویا دانه را جویا تبریزی